در کارزار کربلا-4؛
مسلم بن عوسجه؛ مثال نقضی بر بیوفایی کوفیان
مسلم در حالی که به امام اشاره میکرد، گفت: «تو را به این مرد سفارش میکنم، تلاش کن تا در رکاب او جان ببازی». حبیب گفت: «به پروردگار کعبه همین گونه رفتار خواهم کرد».
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1397/06/31
از برخی روایات معلوم میشود که همسر و فرزندان مسلم بن عوسجه نیز در حماسه کربلا حضور داشتهاند. مورخان می گویند: خلف بن مسلم بن عوسجه، فرزند رشید او است که در صحنه عاشورا در کنار پدر بزرگوارش حضور داشت و در رکاب امام حسین (ع) به شهادت رسید. آنچه در برخی از گزارشها آمده که جوانی از خیمهها بیرون آمد تا امام حسین (ع) را یاری کند و مادرش نیز در پی او بود، همان پسر مسلم بن عوسجه و همسرش است.
زمینه سازی برای قیام حسینی
مسلم بن عقیل به فرمان امام وارد کوفه شد و طبق برخی نقلها، اول به خانه مسلم بن عوسجه رفت. مردم کوفه در آنجا به دیدارش میرفتند و بیعت خود را با امام حسین (ع) ابراز میداشتند. آنان سوگند یاد میکردند که تا آخرین قطره خونشان با مال و جانشان از امام دفاع کنند. این خبر به امام در مکه رسید و آن حضرت به سوی کوفه حرکت کرد. مسلم بن عوسجه در همه این مراحل نقش مهمی ایفا میکردهنگامی که مسلم بن عقیل ناچار شد اقدامات خود را مخفیانه در کوفه انجام دهد، مسلم بن عوسجه باز هم با تمام وجود در خدمت مسلم بن عقیل قرار گرفت. او همچنان اقدامات لازم از قبیل دریافت وجوهات و تهیه سلاح و جذب نیرو را برای قیام دوباره مسلم انجام میداد.
ماجرای جاسوس و فریب خوردن مسلم بن عوسجه
ابن زیاد یکی از غلامان خود به نام معقل را مأمور کرد تا سه هزار درهم بگیرد و یاران مسلم را پیدا کند. معقل خود را به صورت شیعیان درآورد و در جستجوی یاران مسلم به مسجد بزرگ کوفه آمد. او بر اساس اطلاعاتی که قبلاً دریافت کرده بود، نزد مسلم بن عوسجه رفت که در حال نماز بود. بعد از تمام شدن نمازِ مسلم، جاسوس ابن زیاد به او گفت: ای بنده خدا! من از اهل شام هستم و خداوند نعمت دوستی خاندان و اهل بیت پیامبر و دوستی دوستانشان را به من ارزانی داشته است. او این سخنان را میگفت و به دروغ گریه میکرد.ای ابا عبدالله! ایا ما تو را رها کنیم؟ آن گاه در مورد ادای حق تو در پیشگاه الهی چه عذری بیاوریم. نه، به خدا ما هرگز تو را رها نمیکنیم، دست از تو بر نمیدارم تا اینکه نیزهام را به سینههای دشمن بکوبم
سپس گفت: من سه هزار درهم دارم و میخواهم مردی از ایشان را دیدار کنم. شنیدهام که نمایندهای از طرف پسر دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به این شهر آمده است و از مردم برای امام بیعت میگیرد. من پرس و جو کردم، تو را به من نشان دادند که مرا راهنمایی کنی. از تو تقاضا دارم این پول را از من بگیری و مرا نزد آن مرد ببری؛ زیرا من از برادران تو و مورد وثوق و اطمینان هستم و اگر میخواهی، قبل از دیدار برای او بیعت بگیر!
مسلم بن عوسجه گفت: من دوست ندارم که مردم در این زمینه چیزی بدانند و به گوش این مرد سرکش برسانند. معقل پذیرفت و باز درخواست بیعت کرد.
مسلم از او بیعت گرفت و پیمانهای محکمی با او بست که خیر اندیشی کند و تمام مسائل را پنهان دارد. سپس به معقل گفت: چند روزی به خانه من بیا تا بتوانم برای تو اجازه دیدار بگیرم. بالأخره مسلم بن عوسجه با اینکه تمام احتیاطات لازم را به عمل آورده بود، نتوانست آن جاسوس را بشناسد و او را به حضور مسلم آورد و برایش بیعت گرفت. مسلم به ابوثمامه صائدی دستور داد تا پول را از او بگیرد. معقل چند روزی مرتب به مخفیگاه مسلم رفت و آمد کرد و تمام اطلاعات مورد نیاز ابن زیاد را برایش گزارش داد.[1]
سخنان مردانه شب عاشورا
بعد از جوانان بنی هاشم، مسلم بن عوسجه اولین کسی بود که بلند شد و سخنانی سرشار از عشق به خدا و اهل بیت بیان کرد و اظهار داشت:ای ابا عبدالله! ایا ما تو را رها کنیم؟ آن گاه در مورد ادای حق تو در پیشگاه الهی چه عذری بیاوریم. نه، به خدا ما هرگز تو را رها نمیکنیم، دست از تو بر نمیدارم تا اینکه نیزهام را به سینههای دشمن بکوبم و با شمشیر خود آنان را آن قدر بزنم تا شمشیر از دستم بیفتد و بعد از آن اگر هیچ سلاحی نداشته باشم، دشمن را سنگ باران خواهم کرد.
سوگند به خدا، هرگز از تو جدا نخواهم شد تا خداوند بداند (و ثابت کنم) که ما حرمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را درباره تو پاس داشتیم. به خدا قسم، اگر بدانم که من کشته میشوم، سپس زنده میگردم، سپس سوزانده میشوم و خاکسترم بر باد میرود و بار دیگر زنده میگردم و هفتاد بار با من چنین کنند، هرگز از تو جدا نخواهم شد تا اینکه در رکاب تو به شهادت برسم. چگونه چنین نکنم؛ در حالی که فقط یک بار کشته میشوم، سپس کرامت و خوشبختی ابدی خواهد بود؟[2]
در صبح عاشورا
امام به او فرمود: «ای مسلم! خدای تو را رحمت کند، آری برخی از آنها شهید شدند و بعضی دیگر در انتظار شهادت به سر میبرند. در حالی که (قضای الهی) تغییرپذیر نیست».
شهادت و وصیت به حبیب بن مظاهر
مسلم بن عوسجه از جنگاوران طرف چپ سپاه امام بود. در یکی از حمله های دشمن به سپاه امام حسین، «مسلم بن عبدالله ضبائی» و «عبدالرحمن بن ابیخشکاره به جلی» هر دو به «مسلم» حملهور شده و هر دو در کشتن او شراکت داشتند. غبار عظیمی اطرافشان را فراگرفته بود. همین که گرد و غبار فرونشست، مسلم به زمین افتاده مشاهده میشد.حضرت اباعبدالله الحسین(ع) به سوی او آمدند. هنوز رمقی از حیات داشت که امام به او فرمود: «ای مسلم! خدای تو را رحمت کند، آری برخی از آنها شهید شدند و بعضی دیگر در انتظار شهادت به سر میبرند. در حالی که (قضای الهی) تغییرپذیر نیست».
پس از آن امام به او نزدیک شدند و سپس «حبیب بن مظاهر» به مسلم نزدیک شد و گفت: «ای مسلم! رحلت تو بر من ناگوار است. تو را به بهشت مژده میدهم». «مسلم» با صدایی بیرمق و ضعیف پاسخ داد: «تو را به خیر بشارت میدهم» حبیب ادامه داد: «اگر نبود جز این که من خود در همین لحظه پای جای گام تو مینهم دوست داشتم که به آن چه بر تو مهم است مرا وصیت کنی تا آن را به انجام رسانم»[4]. مسلم در حالی که به امام اشاره میکرد، گفت: «تو را به این مرد سفارش میکنم، تلاش کن تا در رکاب او جان ببازی». حبیب گفت: «به پروردگار کعبه همین گونه رفتار خواهم کرد». در زیارت ناحیه کسانی چون «عبدالله الضبایی» و «عبدالله بن خشکاره البجلی» که در قتل «مسلم» شرکت داشتهاند، مورد لعن امام قرار گرفتهانداند [5].
پینوشتها:
[1]الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج 4 ،ص25؛ بحارالأنوار، ج 44، ص342.
[2]بحارالأنوار، ج 44، ص 392.
[3]ابصار العین، ص 109، و در كتاب الارشاد، ج 2، ص 96
[4]الارشاد، ج 2، ص 103-104
[5]اقبال الاعمال، ج 3، ص 76-77
منابع:
- مقاله " مسلم بن عوسجه" به قلم عبدالكریم پاك نیا که در شماره 72 مجله "فرهنگ کوثر" منتشر شده است.
- "«مسلم ابن عوسجه اسدی» اولین بیعت کننده با امام حسین(ع)" /پایگاه خبری رجا نیوز