ارتباط دین و سیاست
سیاست عرصه کشتن فضائل و معنویات
تلاش برای پیوند دادن حکومتها با فضایل اخلاقی، سابقهای دیرپا در تأملهای نظری حکما و اندیشمندان سیاسی داشته است. قراردادن دولت در یک محمل اخلاقی، مفهومی قدیمی است که در آثار و نوشتههای پیشینیان حتی پیش از یونان باستان تا به امروز قابل جستوجو است. اندیشیدن در باب رابطه میان اخلاق و سیاست، مورد توجه پیشینیان نیز بوده است، اما شاید بتوان گفت سخن گفتن در این باره به عنوان یک مسأله سیاسی که به شکلگیری یک منظومهی فکری و چهارچوب نظری که بر اساس آن دولت خود را موظف به قراردادن در یک سامان اخلاقی میداند، محصول میراث فلسفه سیاسی یونان باستان است.
قراردادن دولت در یک محمل اخلاقی، مفهومی قدیمی است که در آثار و نوشتههای پیشینیان حتی پیش از یونان باستان تا به امروز قابل جستوجو است
افلاطون، از برجستهترین نویسندگان و فیلسوفان یونان باستان، مهمترین هدف حکمران را سعادت و سلامت اخلاقی جامعه ذکر میکند و معتقد است که سعادت بشری به نحو چشمگیری به اخلاق بستگی دارد. ارسطو، مهمترین وظیفهی دولت را «اصلاح عیوب اخلاقی شهروندان و تلقین فضایل نفسانی به آنها» میداند.
بعد از رسمیت یافتن مسیحیت، کلیسا و دولت به خود حق میدادند در کارهای یکدیگر دخالت کنند. از این پس دوران جدیدی در تاریخ اندیشه سیاسی آغاز گردید که به قرون وسطی شهرت یافت. ویژگی عمده این دوران، سلطه بیرقیب کلیسا و تضعیف دولت امپراطوری بود، دیری نپایید که اقتدار دینی با قدرت سیاسی در هم آمیخت و سیاست در هالهای از تقدس فرو رفت.
رنسانس با چیرگی عقل در تاریخ غرب همراه بود
رنسانس که با چیرگی عقل در تاریخ غرب همراه بود، دریافت جدیدی از کل هستی پدید آورد که گسستهای عمیقی با دریافتهای پیشین داشت. دوران جدید که عصر مدرنیته نامیده میشود، دو جنبهی بنیانی دارد؛ یکی جنبه تخریبی، یعنی نفی حاکمیت کلیسا و دیگری، جنبهی ترمیمی، یعنی قبول حاکمیت علم. در این میان، بیرون نهادن خدا از سیاست و معیشت، خودآیینی به جای خدا آیینی و انزوای ایمان قرون وسطایی خصلت برجسته این دوران گردید. از همین جا مطالعه مبانی نظم اجتماعی و علل نابسامانیها و فروپاشی جوامع سیاسی، موضوع اصلی مطالعههای جامعهشناختی شد و به شکلگیری نظریههای تازهای دربارهی دولت اخلاقی گردید.از همین جا مطالعه مبانی نظم اجتماعی و علل نابسامانیها و فروپاشی جوامع سیاسی، موضوع اصلی مطالعههای جامعهشناختی شد و به شکلگیری نظریههای تازهای دربارهی دولت اخلاقی گردید.
بعد از رنسانس به ویژه در فاصله قرن هفدهم تا بیستم میلادی در مورد رابطهی بین دین و سیاست و به دنبال آن رابطهی میان اخلاقیات و دین، در جهان غرب در قالب چهار برداشت شکل گرفت که یکی از آنها با گذشت سالها به جریان غالب تبدیل شد
برداشت نخست به طور کلی بر (تفوق دین بر سیاست) تأکید داشت. «لوتر» و «کالون» با حمایت از این برداشت، بر تمایز بین امر دنیوی و امر روحانی و تفوق امر روحانی بر قلمرو سیاست تأکید میکنند.
برداشت دوم یک برداشت ابزاری و مبتنی بر (پیروی دین از سیاست) بود. «ماکیاول» ایتالیایی اولین و شاید در عین حال برجستهترین متفکر سیاسی این گروه محسوب میگردد. صفت ماکیاولی در زبانهای اروپایی مترادف شیطانی است و صورت اسمی آن ماکیاولیسم به بهترین معنا، بیاعتنایی به اصول اخلاقی در امور سیاسی را میرساند. او رهبران سیاسی را از الزام همیشگی به رعایت قواعد اخلاقی معاف میداند و حتی به آنان اندرز میدهد که برای حفظ مصلحت خود و کشورشان این قواعد را زیر پا بگذارند، هر چند که ارج و فایدهی اخلاقیات را برای عموم انکار نمیکند. او معتقد به جدایی اخلاق از سیاست است. به نظر او، نه فقط از لحاظ علمی و نظری، بلکه از نظر علمی و عینی نیز سیاست را باید از اخلاق جدا و بلکه با آن معارض دانست.
پیشکسوت برداشت لیبرالی تفکیک دین از سیاست (برداشت سوم) «جان لاک» است. وی از یک طرف ابراز داشت که اگر فرقههای مذهبی به حال خود رها گردند و از نظارت و مراقبت قوای حکومتی آزاده و آسوده باشند، تمامی مشکلات حل خواهد شد و از سوی دیگر گفت که دولت و کلیسا باید فعالیت خود را در حریمهای خویشتن انجام دهند؛ یعنی یکی باید توجه خود را به آسایشهای دنیوی مردم معطوف سازد و دیگری به آموزش ارواح آنان. علی رغم طرح تفکیک دین و دولت توسط لاک، وی معتقد است که همهی مردم دارای حق طبیعی به (زندگی و آزادی و دارایی) خود هستند. به عبارت دیگر توجیه لاک از دولت اساساً اخلاقی است.
اگر فرقههای مذهبی به حال خود رها گردند و از نظارت و مراقبت قوای حکومتی آزاده و آسوده باشند، تمامی مشکلات حل خواهد شد
برداشت انتقادی از رابطه دین و سیاست، دین سنتی مسیحیت را طرد میکند و دوم، پیشنهاد میکند که دین دیگری که قادر به پاسخگویی به این نیاز است، جایگزین آن شود. سوسیالیستهای غیرمارکسیست، «اگوست کنت»، «مارکس»، «انگلس» و «گرامشی» را میتوان از طرفداران دیدگاه چهارم محسوب کرد. اینان معتقدند که دین در جامعه صنعتی ضروری است، اما برای هدایت و تحرک بخشیدن به آن، دین جدیدی با ماهیت عقلایی و ویژگی عرفی لازم است.
از میان چهار برداشت مورد اشاره در غرب مدرن، برداشت لیبرالی یا جدایی دین از سیاست که به سکولاریسم معروف شده، غالب میباشد. تحت تأثیر همین برداشت است که «جرمی بنتام» از یک غایت روشن و تردید ناپذیر، یعنی (اصالت لذت) نام میبرد و هر چیز دیگری صرفاً محاسبهای است از این که چگونه میتوان به آن غایت دست یافت. در دنیای سیاست امروز (قرن بیست و یکم) استدلال بنتام روز به روز جایگاه محکمتری مییابد. به عبارتی سیاستمداران امروز غربی همچون بنتام بیشتر به نتایج علاقهمند هستند تا به اصول. این رفتار نماد کامل این شعار است که هدف وسیلهی دستیابی به آن را توجیه میکند. به عبارت دیگر هدف سیاسی هر چه باشد، وسیلهی رسیدن به آن را توجیه میکند.
هیچ ارتباطی بین سیاست و اخلاق نیست
بنابراین نظریه غالب در فلسفه سیاسی غرب بر آن تأکید دارد که هیچ پیوند و ارتباطی بین سیاست و اخلاق نیست و این دو کاملاً از یکدیگر جدا و مستقل هستند. سیاست پرداختن به امور دنیا و مشغول شدن به عالم تفرقه است. در سیاست، دغدغهی نیازهای مادی و امنیتی مردم حضور دارد و بس. سیاست با اخلاق و عدالت به ذات قابل جمع نیست. سیاست عرصهای است برای کشتن تمامی فضیلتها و بر باد دادن همهی معنویتها. سیاست مقولهای متعلق به مقام تفرقه و حوزهی عمومی است، نه مقام جمع و حوزهی خصوصی. تدبیر امور بیرونی است و نه تدبیر امور درونی. مبتنی بر عقل محض بشری است و نه تقدیر و ارادهی الهی.معنویت ستیزی و راندن دین از حوزهی اجتماع به غرب محدود نشد. سکولاریسم مرزهای دیگری را نیز درنوردید، دنیای اسلام و از جمله ایران را نیز مبتلا کرد. تفکرهای سکولار گرچه از عصر مشروطه وارد کشور شد، اما در عصر پهلوی در پرتو حمایت بیگانگان، دیکتاتوری رضا شاه و همکاری روشنفکران غربگرا به گفتمان حاکم در کشور بدل گردید. تثبیت قدرت، دینزدایی از ساختار دولت را با روحانیزدایی از ساختار حکومت، اقدامهای شبه مدرن و سرکوب نهاد روحانیت به انجام رساند. عقاید اسلامی، اخلاق، احکام، عرفان، معنویت و در یک کلام دین به طور رسمی از سیاست تفکیک شد. سکولاریسم در عصر محمدرضا پهلوی نیز تداوم یافت و جامعهی علمی نه تنها در دانشگاهها حتی در حوزهها نیز آن را پذیرفت. دخالت در سیاست با معنویت، تقدس و پارسایی در تضاد معرفی شد. دولت سکولار تلاش داشت تا در تمامی ارکان خود، جدایی سیاست از معنویت را به اجرا درآورد.
تثبیت قدرت، دینزدایی از ساختار دولت را با روحانیزدایی از ساختار حکومت، اقدامهای شبه مدرن و سرکوب نهاد روحانیت به انجام رساند.
محوریت اخلاق در سیاست در نظر امام خمینی
اما در این میان امام خمینی با نگرشی جدید به رابطه اخلاق و سیاست انقلابی ایجاد كرد. امام خمینی(ره) کوشید با اصالت بخشیدن به اخلاق و با اعتقاد به آموزۀ یگانگی اخلاق و سیاست، طی توصیه های مختلف به کارگزاران و مسئولان نظام، تصویری از سیاست اخلاقی مطلوب خود و یا به تعبیر دیگر سیاست اسلامی ارائه کند. در دهۀ نخست انقلاب اسلامی در ایران، کمتر پیش می آمد که ایشان در سخنان و پیامهایشان، محوریت اخلاق را در سیاست، مورد تأکید قرار ندهند.ایشان به مناسبتهای گوناگون به سیاستمداران گوشزد می کردند که هر انسانی در درون خود فرعونی دارد و در باطن خود نوعی دیکتاتوری هست؛ اما باید هوشیار باشد که این فرعون نیرو نگیرد و این دیکتاتور پر و بال پیدا نکند. اینهمه تأکید که انسان همواره در محضر خداوند است، ناشی از نگاه ایشان به جایگاه اخلاق است. ایشان صفات و ویژگی های اخلاقی متعددی برای سیاستمداران نام می برد و آنها را لازمۀ سیاست اخلاقی می دانست. در ادامه به بعضی از این صفات اخلاقی اشاره می كنیم.
از نظر امام، اعتراف به اشتباه، نه تنها نقص به شمار نمی رود؛ بلکه یک ارزش است و جلوه ای از صداقتِ سیاستمدار نسبت به خودش و در رابطۀ با دیگران. از نظر امام، دیکتاتوری هنگامی آغاز می شود که انسان خطایی کند و پس از دریافتن خطایش، به جای اعتراف به آن و اصلاحش، مصرّانه بر آن پای بفشارد و راه کج خود را ادامه دهد. «از مفاسدی که دیکتاتوری دارد و دیکتاتور مبتلا به آن هست، این است که یک مطلبی را که القا می کند بعدش نمی تواند، قدرت ندارد بر خودش که این مطلبی که القا کرده است، اگر خلاف مصلحت است.. نمی تواند که از قولش برگردد... این بزرگترین دیکتاتوریهاست که انسان به آن مبتلا هست.»(1) از این منظر نه تنها اعتراف به اشتباه، نشانۀ ضعف نیست؛ بلکه نشانۀ قدرت بر خود است و موجب بزرگ نمودن فرد و افزایش محبوبیت اوست. «اگر یک چیزی را دیدید که واقعاً خلاف کردید، اعتراف کنید، این اعترافْ شما را در نظر ملتها بزرگ می کند، نه اینکه اعتراف به خطا شما را کوچک می کند. پایبند بودن به خطا انسان را خیلی منحط می کند.»(2) بنابراین، اعتراف به خطا، که نتیجۀ صداقت است، یک فضیلت و کمال انسانی است و جلوه ای از سیاست اخلاقی به شمار می رود.
از نظر امام، کسی که در پی رشد و کمال خویشتن است، باید بدبینانه و خرده گیرانه در پی یافتن عیبهای خودش باشد، نه اینکه ببیند چه حسنی دارد.
اساساً از نظر امام، کسی که در پی رشد و کمال خویشتن است، باید بدبینانه و خرده گیرانه در پی یافتن عیبهای خودش باشد، نه اینکه ببیند چه حسنی دارد. پرهیز از انتقاد، یعنی ادعای کمال و بی نقصی و این فقط مختص خداوند است و هر که چنین ادعایی کند، ادعای همسری با خداوند را دارد و در نتیجه یکسره از درگاه او رانده می شود. ایشان، بر لزوم انتقاد در همۀ سطوح به طور جدی چنین تأکید می کنند: «معتقد بوده و هستم که هر مقام غیرمعصومی که در وضع غیرقابل انتقاد قرار گیرد، هم برای خودش خطر است و هم برای اسلام.»(3)
در منظومۀ اخلاقی امام، اگر کسی بخواهد راه درشتناک و پرهول و هراس سیاست را به سلامتی بپیماید، باید زاهد باشد و به ساده زیستی عادت کند و بداند که درخت کویری که آب کمتری دریافت می دارد، جان سخت تر است. (4)
پی نوشت:
1.صحیفۀ امام؛ ج14، ص92.
2.همان؛ ص93.
3.مطهری، مرتضی؛ مسألۀ حجاب؛ تهران: انتشارات صدرا، ص71.
4.نهج البلاغة؛ نامۀ 45؛ ترجمۀ سیدجعفر شهیدی، ص318.
*امام، اخلاق سیاست، سید حسن اسلامی، موسسه تنظیم و نشر آثار امام، ص 235-283 به نقل از سایت امام خمینی
*اخلاق در سنجه اندیشه سیاسی غرب، گروه سیاسی اندیشکده برهان