تبیان، دستیار زندگی

در تمدن اسلامی بر سر چه موضوعی بحث می کنیم؟

وقتی از تمدن اسلامی و درخشش آن صحبت می شود، نام بیرونی و ابن هیثم و ابن سینا و رازی به گوش می رسد. این درست است، عظمت آنها در تمدن اسلامی جدی و مثال زدنی است. ایضا، در این وقتها، از این بحث می شود که آن زمان، دنیای غرب در خاموشی بوده و هیچ کجای عالم، قابل مقایسه با تمدن اسلامی نیست. این هم درست است و کسی در آن تردید ندارد. تمدن اسلامی، تمدنی مکتوب است، تمدنی که هزاران کتاب از آن برجای مانده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تمدن اسلامی
همه اینها هم درست است، اما وقتی از مفهوم علم در این دوره، یعنی قرن سوم تا پنجم صحبت می شود، و این که این مفهوم گرفتار چالش های زیادی در معارضه میان حدیث گرایی و یونانی گری شده، یا از این بحث می شود که خلط موضوعات مختلف مربوط به علم، درآمیخته شدن روش های تحقیق و بحث در هر کدام، و تسلط نوعی غایت گرایی افراطی بر آنها، و این که این چه تأثیر منفی در رشد علمی داشته، نباید دوباره حرف از آن درخشش به عنوان یک امر مستدام زد.
مهم در این بحث این است که علم و دانش، نه تنها در دام حدیث گرایی افراطی اهل حدیث گرفتار و حبس و زجر کش شد، از دام یونانی گری هم که کلی نگری بود، رها نیافت. بهترین عالمان پدید آمدند، اما راه فکر کردن و دانش را به مردم یاد ندادند. فلسفه و طبیعیات چنان در هم خلط شد که قدسیت یکی به دیگری سرایت کرد. روش های فلسفی در شناخت طبیعت حاکم شد. مفهوم علم به گونه ای به دانشجویان القا شد که عوض طرح سوالات جدید، فقط یاد گرفتند فقط تعمق در آثار گذشتگان کنند. به تدریج، تصوف هم زنجیر تازه ای بر عقل زد.
مسلما، طلایی بودن در این است که ما بتوانیم راه دانش اندوزی را فرا بگیریم نه آن که یک درخشش موقت، و در دل آن زنجیرهای ابدی نهاده شود. تمدنی که از آن غزالی در آید که با آن همه نبوغ، تفکر را تعطیل کند، به چه کار می آید؟ تمدن پویا که برای علم اعتبار پایه ای بنهد، تمدن اصیل و مستدام است، نه تمدنی که به بیراهه ببرد. این بیراهه رفتن در کمین هر تمدنی هست، و البته از زوایای مختلف، سیاسی، اقتصادی و ... می تواند یک تمدنی را کند، ویران و نابود کند.
در اینجا تأکید بر مفهوم علم و درک است. این که فارابی یا ابن سینا، از علم چه تعریفی داشتند. آیا توانستند تفکر حدیث گرایی را ریشه کن کنند؟ مسلما خیر، تفکری که بعدها ابن تیمیه را پدید آورد، محمد بن عبدالوهاب را و حالا داعش را که این طور انرژی جهان اسلام به هدر داد و ناامیدی را بر صد سال به بدنه جامعه اسلامی وارد کرد.
تمام بحث های ناچیز اخیر بنده، این بوده است که تا سرنوشت مفهوم علم روشن شود. بحث بر سر آن درخشش علمی در حد و محدوده خود و انکار آن نبوده، بحث در این باره بوده است که «علم» و «سوال» و «پرسش تازه» در تمدن اسلامی، به ندرت رشد کرده و تنها بر حافظه افزوده شده است. وقتی کار علمی نمی کنید، دایره المعارف گذشته پر افتخار را می نویسید.
گیر اصلی یا لااقل یکی از آنها بر سر این بوده است که ما تحت سیطره افکاری بوده ایم که باید نه فقط علوم دین را که علوم انسانی شکل گرفته در آن فضا و حتی علوم طبیعی رایج یا تولید شده جدید را به تدریج، غیر قابل انکار می دیدیم.
اشکال اصلی این است که ما در قرن سوم تا چهارم، نتوانستیم در پارادایم علمی ایجاد شده از یونان تا آن زمان، تردید کنیم. ما همان را استوار کردیم و بر اساس آن نظام علمی، به رغم آن که به صورت تک نفره، و گاه گاهی، یافته های جدیدی داشتیم ـ مثلا ابن هیثم ـ اما هزار سال در آن ماندیم و به آن افتخار کردیم. ما می توانیم به آثار دوره سلجوقی و صفوی افتخار کنیم و کار تازه ای انجام ندهیم! می توانیم به آنها افتخار کنیم و کار تازه هم انجام دهیم. ما حتی الان هم، همان کار اول را انجام می دهیم.
تأمل مختصر بنده در این مدت، مرور بر رساله های کوچک و گاه کتاب های بزرگی بوده است که در حوزه علوم طبیعی یا برخی از جنبه های علوم انسانی و اجتماعی نوشته شده، و می توانند به ما نشان دهند که مفهوم علم، تردید، یقین، و اصولا بحث معرفت، در آنجا چگونه عرضه شده است. این که ما در فلسفه اسلامی، بحث معرفت را جدی نگرفتیم و روز به روز قدسی ترش کردیم تا از دسترسمان خارج شد، این کاری است که باید با تأمل در نوشته های فلسفی انجام دهیم.
فهم علمی تر از این مطلب وقتی است که رساله های طلسمات و خرافات را که هزاران نسخه خطی است، کنار هم بگذاریم و بفهمیم در قرون گذشته، چطور با مفهوم علم بازی کرده ایم. کتاب های احکام نجوم را که صد البته برخی فلاسفه با آنها مخالف بودند و برخی هم موافق و عامه جامعه و مدیریت سیاسی جوامع اسلامی با آن همراه، بخوانیم و ببینیم سبک استدلالها برای حل و فصل مسائل و داشتن شناخت درست، به چه صورت بوده است.
ما نباید به تعداد کتابهایی که در تمدن اسلامی مانده، دل خوش کنیم، هزاران کتاب نجومی حاوی افکاری است که نه تنها سبب رشد علم نجوم نشده، که بر کل جریان علم در دنیای اسلام، قفل زده است. آثاری که در پزشکی نوشته شده، به جز اندک آثار که همانها هم مبانی درستی، نتایج صحیحی، و راه و رسم مستقیمی ندارد، بیشترش حدسیات و احکام پزشکی و نسخه پیچی های بی ربط است که فقط برای دور کردن مردم از علم واقع پزشکی سودمند بوده است.
این که چند کتاب و رساله در جراحی داریم، کاری که بشر از هزاران سال انجام می داده، افتخاری برای ما نیست، افتخار برای لویی پاستور فرانسوی است که باکتریها را که اساس نگاه را در پزشکی عوض کرد شناخت و روی آنها کار کرد و حالا ما باید هر خوراکی بدون میکرب را به عنوان «پاستورریزه» یعنی به نام او بخوانیم. ما نباید تعصب بر متن های بیهوده داشته باشیم. البته این متن ها، آثاری مانند قانون و شفا، چراغی را در تمدن کور گذشته بشر که اروپا هم گرفتارش بوده روشن نگاه داشته و غربی ها هم برخی از آن آثار را چاپ می کردند. اما عبور از آنها مهم است نه ماندن در آنها. ما ماندیم و سوال نکردیم و چتر منظومه غلط دانش را پاره نکردیم و مرتب زیر همان ماندیم و جلو نرفتیم. حالا عوامل اقتصادی است یا سیاسی یا اجتماعی، کدام یک موثر است، البته که همه موثر است و هر کسی از بخشی از آنها بحث کرده ست.
تأمل مختصر من در باره یک گوشه کوچک آن است که البته از نظر خودم مهم است. بحث معرفت، علم و شناخت. این که چرا حالا هم در طول بیش از یک قرن و نیم که ما دارالفنون داریم، یک عالمی در حد دانشمندان که خدمت عظیمی به علم کرده اند نداریم وبه قول آن استاد، بیشتر عمله علم پرورش می دهیم تا دانشگر واقعی و اصیل. حرف این است، و الا البته که در تاریخ علم ریاضی یا نجوم، در دنیای اسلام، خدمات زیادی شده و استادان بنامی جزئیات آنها را در مقالات و کتابها روشن کرده اند.
بحث از اتفاق نیفتادن انقلاب علمی است، نه بحث از رخدادها و پیشرفت های موردی. بحث بر سر این است که این آشفتگی در مفهوم علم، چه اندازه به خلط حوزه های فکر دینی با علوم طبیعی یا انسانی و اجتماعی مربوط می شده و چه راهی وجود دارد که بتوان این را اصلاح کرد.

منبع : کانال رسول جعفریان
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.